رابطه خداوند با مخلوقات از مهمترین مبحثی است که عرفا، فلاسفه و متکلمین درباره آن دیدگاه های متفاوتی را بیان کرده اند من الان نمی خواهم دیدگاه ها را مطرح کنم شاید در یک فرصت دیگر به این مهم بپردازم.
اکنون ابیاتی از مولوی را که با استفاده از مثال هایی این حقیقت شیرین را قابل فهم کرده و در اختیار ما گداشته است ذکر می کنم امید که موجب تلطیف روح گردد.
ای کمینه بخششت ملک جهان
من چه گویم چون تو می دانی نهان
ای که جان خیره را رهبر کنی
وی که قلب تیره را انور کنی
آب را و خاک را برهم زدی
زآب و گل نقش تن آدم زدی
لذت هستی نمودی نیست را
عاشق خود کرده بودی نیست را
ما نبودیم و تقاضامان نبود
لطف تو ناگفته ما می شنود
تو بهاری ما چو باغ سبز خوش
او نهان و آشکارا بخشش
تو چو جانی ما مثال دست و پا
قبض و بسط دست از جان شد روا
تو چو عقلی ما مثال این زبان
این زبان از عقل دارد صد بیان
تو مثال شادی و ما خنده ایم
که نتیجه شادی فرخنده ایم
ای خدا ای فضل تو حاجت روا
باتو یاد هیچ کس نبود روا
- ۹۰/۱۱/۱۴