بشنو این نی چون حکایت می کند

بشنو  این نی چون حکایت می کند

بشنو این نی چون حکایت می کند...
از جـدایـی هـا شـکـایـت مـی کـنـد...

نویسندگان
  • ۱
  • ۰

راهی به حقیقت ۳

باید یک توضیحی راجع به تقلید که در نوشتار قبل مطرح شد بدهم چون احتمال سوءاستفاده از آن می رود دین اسلام دو بخش عمده دارد اعتقادات و فروع دین در بخش فروع دین تقلید به حکم عقل و از باب رجوع به متخصص اشکالی ندارد گرچه مطلوب این است که همه در فروع دین نیز مجتهد بوده و احکام دین را خودشان بدست بیاورند. اما در باب اصول دین و اعتقادات تقلید جایز نیست و هر فردی خود باید با ادله ای که قابل پذیرش برای عقل است نسبت به شناخت اصول اعتقادی اقدام نماید و از دین تقلیدی که جامعه و خانواده به او داده اند نجات پیدا کند غالب انسانها دارای دین موروثی و تقلیدی هستند و حال آنکه خداوند و رسول خدا و ائمه علیهم السلام بر این نکته تاکید دارند که انسانها عقاید خودشان را باید با استدلال و دلیل های قابل پذیرش برای عقل به اثبات برسانند.
در روایتی حضرت صادق علیه السلام فرمود: چقدر زشت است که انسان هفتاد سال عمر کند و از نعمت های خدا استفاده کند ولی او را نشناسد بنابراین تقلید در اعتقادات جایز نیست و همه علماء شیعه بر این نظر هستند که باید اصول اعتقادی را با برهان و استدلال فهمید و دین موروثی و تقلیدی اساس محکمی ندارد عالمی بزرگوار در کتاب خود می گوید: الهی شکرت که از دین پدر و مادری در آمده و از نو دیندار شدم. حاکی از همین مطلبی است که در بالا توضیح دادیم غزالی هم که می گوید تقلید را کنار گذاشتم منظور تقلید در اعتقادات است و اما ادامه مطلب حس و عقل قابل اعتماد نیست پس به جد به تامل در باره محسوسات پرداختم که آیاامکان دارد در آنها نیز شک کنم این وضعیت شک طولانی شد و رو به تزاید بود تا جایی که گفتم از کجا می توان به محسوسات اعتماد کرد در حالی که نیرومندترین حواس بینایی است ولی وقتی به سایه می نگرد و آن را ثابت و مستقر می بیند به نفی حرکت حکم می کند سر انجام با تجربه و مشاهده اندکی دانسته می شود که متحرک است. به ستاره می نگرد و آن را به اندازه دیناری کوچک می بیند اما سر انجام با دلایل هندسی در می یابد که در اندازه بزرگتر از زمین است و مثال های دیگری از محسوسات که حس در باره آنهابه خطا حکم می کند همین طور که عقل به نادرستی های حس حکم می کند چه بسا فراسوی ادراک عقل دلیل دیگری باشد که نادرستی عقل در آن ظاهر می شود البته آشکار نشدن آن دلالت بر محال بودن آن نمی کند در این خصوص خواب مثال خوبی است در خواب به اموری باور و احوال را تخیل می کنی و در آن حالت شکی روا نمی داری سپس از خواب بر می خیزی و در می یابی همه انها جز خیال و پنداری بیش نبوده است؟ چه خواهی گفت اگر همه باورها و دریافت هایی که در بیداری بدست آورده ای خواه از سوی عقل و یا حس نسبت به حالتی که به تو دست داده چهره حق به خود گرفته باشد ممکن در بیداری حالتی را داشته باشی که نسبت آن به بیداری تو همانند نسبت بیداری به خواب تو باشد در این صورت بیداری تو تو به این حالت خواب خواهد بود هرگاه چنین حالتی به تو دست داد یقین خواهی کرد که همه آنچه با عقل خود توهم کرده بودی خیالاتی بیش نبوده است.
از آنجا که این دانش ها برای من یقینی نبود آوردن دلیل از آنها نیز ممکن نبود. در نتیجه این درد کشنده می نمود و به مدت دو ماه دچار آن بودم. پیروی از مذهب سفسطه در حکم حال بود و نه در سخن و مقال. تا آنکه خدا مرا از ات بیماری شفا داد و نفس به صحت و اعتدال برگشت با مطالعه آثار و کتاب های صوفیه هر آنچه را که لازم بود بدست آورده بودم و اکنون نوبت ذوق و سلوک بود از علومی که به آنها پرداخته و راه هایی که به طریق آن سلوک کرده بودم در کنار پرداختن به علوم شرعی و عقلی، ایمانی یقینی به خدا، نبوت و روز قیامت بدست اورده بودم. این اصول سه گانه از جمله ایمان است که در جانم رسوخ یافته بود آن هم نه به دلیل معین و مکتوب بلکه به اسباب قرائن و تجربه ها که تفصیلش را نمی تونان شمارش کرد.
راه رسیدن به حقیقت تقوا است (سیر تحول غزالی)
سر انجام برایم آشکار شد که نباید به سعادت آخرت چشم داشتی داشته باشم مگر از راه تقوا و کنار نهادن هوای نفس. ریشه آن نیز عبارت بود از قطع کلی علایق و پیوندهای قلب با دنیا، با دوری گزیدن از سرای فریب و روی آوردن به سرای جاویدانی و با تمام همت ره سپردن به کنه خداوند.و آن نیز کامل نمی شود مگر با دوری گزیدن از جاه و مال و گریز از مشغولیت و علایق.
نگاهی به احوال خویش کردم خود را آلوده به علایق یافتم که از تمام جهات به سویم روان بودند اعمالم را نگریستم که نیکوترین آنها تدریس و تعلیم بود در این زمینه نیز به علوم غیر مهم که در راه آخرت نیز سودمند نبودند می پرداختم. سپس به نیت خویش در تدریس نظر کردم این کار برای خدا خالص نبود بلکه انگیزه و عامل آن، بدست اوردن مقام و شهرت بود سر انجام یقین کردم که بر لبه پرتگاه ایستاده ام در کنار آتش قرار گرفته ام اگر به جبران احوال خویش بر نمی خواستم، می سوختم مدتی در این اندیشه بودم و در این مقام از اختیار بهره ای نداشتم روزی تصمیم گرفتم تا از بغداد بیرون روم و همه دلبستگی ها را رها کنم و روز دیگر از این تصمیم خود منصرف می شدم یک گام پیش می نهادم و با گام دیک به عقب بر می گشتم هیچ انگیزه اخرتی نبود که روز در من جان گیرد مگر ان که شب هنگام اماج حمله سپاه هوس می شد شهوات دنیا مرا با زنجیرهای خود به مقام پیوند داده بود تا سر انجام منادی ایمان مرا اینچنین آوا داد کوچ کن کوچ کن. حال آن که از عمرم چیزی باقی نمانده بود و در برابر خود سفری طولانی می دیدم و همه آنچه گرد آورده بودم از علم و عمل، جز با ریا و تخیل چیزی نبوداگر اکنون برای سفر آخرت اماده نشوی چه زمانی آمده می شوی؟ اگر اکنون علایق را از ازخود دور نسازی چه زمانی دور خواهی ساخت؟ در این هنگام بود که انگیزه درونی شعله ور شد و عزم خود را برای گریختن و فرار آماده کردم شیطان می آمد و می گفت :حالی است که بر تو عارض شده است مبادا به آن گوش فرا دهی بزودی از میان می رود و این جاه و مقام بلند بالا را که سراپا در خوشی، سلامت، صفا و به دور از دشمنان هستی رها کنی بار دیگر رسیدن به آن کار دشواری خواهد بود نزدیک به شش ماه در میان دلبستگی های دنیا و انگیزه های آخرتی در تردید بودم آغاز آن سال ۴۸۸ هجری بود که خداوند زبانم را قفل کرد و کارم از حد اختیار گذشت و به ناچاری رسید...
بر آن شدم تا برای عده ای که برای تدریس نزدم آمده بودند درسی بگویم تا شاید دل آنان شاد گردد ولی زبانم حتی یک کلمه نیز نراند قوه ی هضم، خوردن و نوشیدن را از دست داده بود خوردن غذا برایم ناگوار بود و غذا هضم نمی شد کار به ناتوانی قوای بدن رسید تا طبیبان از درمانم ناتوان شدند و گفتند این کار مربوط به دل است و از آن جا مزاج را متاثر ساخته است راهی برای علاج آن نیست مگر راز دل خویش را گوید و اندوه نهانش زائل شود.
هنگامی که به ناتوانی خود پی بردم و کاملا اختیا ر خود را از کف دادم به خدا پناه بردم همچون بی پناهی که برای خود چاره ای ندارد خداوند نثیز مرا پذیرفت او بی پناه را اجابت میکند هرگاه خوانده شود قلبم را برای اعراض از مقام، مال کودکان و یاران آماده ساخت. سرانجام وانمود کردم که قصد سفر به مکه دارم ولی هدفم شام بود از بیم انکه مبادا خلیفه و یارانم از خواست من برای اقامت در شام آگاه شوند با چاره جویی هایی از بغداد بیرون رفتم و هرگز به آنجا باز نگشتم. بغداد را ترک کردم و از مال چیزی برای خود برنداشتم و جز آن چه که به قدر قوت کودکان بود ذخیره نکردم و باقی آن را کنار نهادم وارد شام شدم و نزدیک به دو سال در آن جا بودم کارم تنها گوشه گیری، خلوت، ریاضت و مجاهده با نفس بود به تزکیه نفس، تهذیب اخلاق و تصفیه دل برای ذکر خدا مشغول بودم چنان که این امور را از علم صوفیان بدست آورده بودم مدتی در مسجد دمشق اعتکاف پیشه کردم تمام روز را در بالای مناره مسجد سپری می کردم و در آنرا بر روی خود می بستم از ان جا به بیت المقدس رفتم هر روز وارد مسجد سخره می شدم و در ان را بر روی خود می بستم سپس شوق شوق بجای اوردن حج در من بیدار شد برآن شدم تا از برکت مکه، مدینه زیارت رسول خدا، زیارت خلیل استمداد جویم برای همین بسوی حجاز راه افتادم.
سر انجام آرزوی دیدار فرزندان مرا به وطنم باز گردانید وطنی که نمی خواستم بذان برگردم، در آنجا نیز به خاطر صفای دل، پیوسته در انزوا و خلوت روزگار می گذرانیدم.
دگرگونی های زمان و گرفتاری های مربوط به خانواده و ضرورت معاش هدفم را دگرگون و صفای خلوت را برایم آشفته ساخت تا جایی که جز در اوقات پراکنده نمی توانستم حالی بیابم. ولی با وجود این، امیدم را از دست ندادم و اگر مانعی مرا از آن باز می داشت بار دیگر بسوی آن باز می گشتم. ده سال تمام اینگونه سپری شد و در هنگام خلوت با خود احوالی برایم آشکار شد که نمی توان آنرا شمارش و گزلرش کرد تنها راه رسیدن به حقیقت به یقین دانستم که صوفیان تنها پیشتازان طریق الی الله هستند سیره و روش آنان نیکترین سیره است و راهشان به صواب نزدیکتر و اخلاقشان پاک ترین اخلاق است تا جایی که اگر همه خردمندان و حکمت حکیمان و علم کسانی که به اسرارشرع آگاهی دارند گردآوری شود تا در پی آن روش و اخلاق اینان را دگرگون سازد و چیز بهتر را جایگزین کند نتوانند. همه حرکات و سکنات ظاهر و باطن شان برگرفته از نور چراغدان نبوت است و فراسوی نور نبوت بر روی زمین نوری وجود ندارد تا بتوان از آن روشنایی گرفت.
کلید پاکی دل سر انجام، گویندگان در باره طهارت دل که اولین شرط محسوب می شود چه توانند گفت؟ و آن عبارت از پرداختن دل از همه چیز جز خدای سبحان است کلید پاکی دل همان کلیدی است که در نماز به ما داده می شود یعنی همه دل را به خدا سپردن. آخرین شرط آن نیز فنای کلی در خداست از آغاز راه که مشاهدات و مکاشفات آغاز می شود اینان در بیداری هستند و ملائکه و ارواح پیامبران را می بینند و صدای آنان را می شنوند و از آنان سودها می برند سپس حال از مشاهده ی صور و امثال فراتر می رود تا به درجاتی می رسد که سخن گفتن از آن ها دشوار می شود هر کس در این باره سخنی گوید جز آن که واژگان او دچار خطا شود چیز دیگری نخواهد بود پس می باید از آن پرهیز کرد و سر انجام کار به قرب منتهی می شود تا جایی که عده ای آن را حلول می خوانند و گروهی اتحاد و طائفه دیگر وصول. حال آنکه همه آنها در خطا هستند کسی که به چنین حالی می رسد حالی جز مضمون این بیت ندارد.
وکان ما کان ممالست اذکره                         فظن خیرا و لا تسال عن الخبر
بود آنجه بود نمی خواهم از ان یاد کنم گمان نیک ببر و در باره آن چیزی مپرس.
سر انجام باید گفت کسی که چیزی از این حالت را نچشیده از حقیقت نبوت نمی تواند چیزی جز نام درک کند کرامات اولیاء آغاز راه انبیاء است و این امر اولین حالت رسول خدا (ص) بود هنگامی که در کوه حراء با پروردگار خود خلوت می کرد و به عبادت می پرداخت تا جایی که اعراب می گفتند :محمد به پروردگارش عشق می ورزد در حالی که این حالت از سوی سالک با ذوق همراه است اما برای دیگراناز راه تجربه و شنیدن، مشروط بر آنکه همراه با مصاحب باشد دست می دهد.
  • ۹۱/۰۱/۱۲
  • آقای اصلی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی